روزگار غیر باور پارت 45

روزگار غیر باور
پارت 45

#همتا
اس: خاک برسر بزت کنن، کیم سو هیون رو نمیشناسی، همون پسر پولداره داخل دانشگامون دیگه. که همه دخترا میخوان مخش رو بزنن.
ه: منکه تابحال ندیدمش، حالا واسه چی دعوت کرده؟
اس: بخاطر تموم شدن دانشگاه.
ه: خب چرا منوتو رو دعوت کرده؟؟
اس:نمیدونم، برو از خودش بپرس.
[رفتم داخل سوپر]
ه: منکه نمیام. حالا کاری نداری؟
اس: یعنی ها ، باشه، نه، بای
ه: بای.
میخواستم چیزی بردارم که یاد کیک توی کیفم افتادم. پس فقط یه آب برداشتم و حساب کردم و اومدم بیرون و روی صندلی نشستم و کیک ها رو از تو کیفم درآوردم و شروع کردم به خوردن. بلاخره تموم شد خوشمزه هم بود، وای چه گشنم بودا. رفتم سمت سطل آشغال و پوست کیک و نوشیدنی رو انداختم و رفتم سمت ساختمون، وقتی رسیدم رفتم داخل و دوباره کار از نو و روزی ازنو. حدودا ساعت 10 شب بود که
دیگه کارم تموم شده بود و میتونستم برم خونه. رو صندلی نشسته بودم و داشتم وسایلم رو داخل کیفم میزاشتم که صحبت های دو زنی که رو صندلی جلوم نشسته بودن رو شنیدم:
زن1: این دختره دیگه از کجا پیداش شد.
زن2: همین نه، بجایی که ماهارو فیلمبردار کنن، این دختره رو که تازه اومده رو کردن فیلمبردار، حالا خوبه باز فیلمبردار اصلی نیست.
زن1: اینا که اصلا اینجوری کارمند استخدام نمیکردن، که بدون دوره آزمایشی یا حالا هر چی، سریع حقوق بگن، اونم بالا.
زن2: بعد خودکشی جوکیونگ مجبور شدن سریع یه کارمند پیدا کنن تا جای جوکیونگ باشه تا این شانس و از دست ندن. مستند گروه IRM ، گروه معروف گروه. که از خر شانسیش به این دختره زنگ زدن.
زن1: اره
حوصله نداشتم دیگه به حرفشون گوش کنم بلند شدم و از جلوشون رد شدم و رفتم بیرون و به سمت ایستگاه اتوبوس حرکت کردم....اوف اتوبوس نیومده. نشستم روی صندلی تا بیاد،.. خودکشی کرده بود، چرا؟؟ حتما مشکلی داشته،آهههه خدا رحمتش کنه،. و سعی کردم از فکرش بیام بیرون... اتوبوس هم اومد و سوار شدم و رفتم خوابگاه...
#هیونجون
بک: دیگه دارید شورشو در میارید.
ام جی: شور چیه شیرینیشم اینا درآوردن.
تهیونگ: کم مونده تیزیشم در بیارن.
[و بعد هر سه تاشون شروع کردن به خندیدن.]
هیو: چرا
یانگ هیون سوک: شماها عضو گروه معروف کره هستید، اون یک سال رو هم ریسک کردیم که اجازه دادیم برید تو خونه های خودتون، از این به بعد هر جا که میرید باید از قبل به منیجرهاتون گفته باشید و هرجایی میرید باید با بادیگارد برید.
هیو: من باید برم خونم کار دارم.
ی‌ه‌س: نمیشه. فقط آخر هفته ها میتونین برین خونه هاتون.
هیو:باشه
و بلاخره جلسه مزخرف کمپانی تموم شد... هممون سوار ون شدیم و تو راه بودیم که گوشیم زنگ خورد. نگاه کردم آقای یئون بود: جواب دادم: بله
آقای یئون:خوبی پسرم؟
هیو: ممنون خوبم، شما خوبین؟
آقای يئون:....
دیدگاه ها (۱۰)

روزگار غیر باور. پارت 46

روزگار غیر باور. پارت46 . قسمت دوم

روزگار غیر باور. پارت 44

روزگار غیر باور. پارت 43

بیب من برمیگردمپارت : 43( جنی) دوسال از فوت جونگکوک گذشته و ...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط